با افتخار و تمام قد تقدیم می شود به استاد جعفر ابراهیمی
من کلاسِ اوّلی ام از شما جــــــــــــــــــــا مانده ام ابتــــــــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام کودکی هایم گره خورده به اشعار شمــــــــــــــــــا من هنـــــــــــــوز ام کودکم در پشت فردا مانده ام مبصر ما سالها بر پـــــــا و بر جـــــــــــا داده است همچنان در محضرت بی وقفه برپــــــــــا مانده ام سبز می خواهم شما را تا همیشه هر کجــــــــا خشک شد احساس من از بس که تنها مانده ام خوانده ام جایی که شاعر مثل یک پیغمبر است مرده ام!چشم انتظار دست عیســــــــا مانده ام خوش به حال آن غزلها خوش به حـــــال واژه ها شعر می گوئید و من غرق تماشــــــــا مانده ام شعر و رویــــــــــــــا می چکد از ابر احساس شما وه چه حالی می دهد مبهوت رویـــــــــا مانده ام شاد و خرم هستی اما شهر من افسرده است خوش به حالت روستایی بی خود اینجا مانده ام* قصّه ای دیگر بگو پابند من را بـــــــــــــــــــاز کن داخل زندان اسکنـــــــــــــــــدر در اغما مانده ام شرح این دلدادگی بیش از تمام قصّه هاست ابتـــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام (ح.سکوت)
شعری از " گابریلا میسترال " برگردان :کامیار محسنین
کودکی معلول گفت: «من چطور برقصم؟» گفتیم بگذار قلبت برقصد. سپس بچه ای ناقص العقل گفت: «من چطور بخوانم؟» گفتیم بگذار قلبت بخواند. سپس بته خشکیده بیچاره ای گفت: «پس من چطور برقصم؟» گفتیم بگذار قلبت با باد پرواز کند. سپس خدا از آن بالا گفت: «من چطور از آبی آسمان فرود آیم؟» گفتیم بیا اینجا برای ما در نور برقص. تمام دره می رقصید با هم زیر نور خورشید و قلب او که نپیوست به ما بدل شد به خاک… به خاک.
ببین چگونه باغ مژگانم خیس و خزان آلـــوده کوچــــــــهء تنهائیم را آب پاشی می کند !! من ســــــردم است و خورشید گـــــویـی دیگر از نفس افتاه قندیل غروبِ دلتنگی برسقف یخ زدهء انتظار کــوهان درد مــرا تاول تاول می آزرد خسته ام از ملالتِ تکـرارعـابران یخی آن همراهان عبوس از دیدن پر ملال آن دغل یاران بی سلام آن چشمهای مـــه گرفته این لبهای یخــی !!!